سریال مرد تاکستان

ساخت وبلاگ
این مدت خیلی خسته شدم،دیر بیدار شدن امروز صبحم هم تاکید می‌کرد بهش، و هنوز خوابم میاد!از لحاظ روحی و فکری خیلی خسته ام... ولی شکر خدا هنوز سر پا هستم... امروز به این فک میکردم که چه روزهایی بود که این وبلاگ رو ساختم،و بعد از اون عجب اتفاقهایی رو تجربه کردم..!! نگران، امیدوار، شکر گذار، شیرین،بی قرار، ناراحت کننده،و همچنان سرپا به لطف خدا...اخیرا هم موضوعی پیش اومده که ناراحت کننده بوده برام،هرچند داره میگذره شکر خدا... ایشالا که عاقبت بخیر بشیم هردومون کنار خانواده... یه شروع خوب و قشنگ باشه برامون، با دعای خیر بزرگترها و بقیه... واقعا خیال هم برام سخت شده در این اوضاع. امیدوارم به خیر و خوبی تموم بشه این قضیه... دیشب شیفت بودم،خسته و خوابالو که نشسته بودم، کلی فکر ازذهنم می‌گذشت که دوس داشتم اینجا بنویسم، اما خواب نمیذاشت... شکر خدا تموم شد و الان خونه ام اما، هیچی به ذهنم نمیرسه در حال حاضر.. از بس ذهنم شلوغ پلوغه.. به اميد خود خدا... تا هرچه زودتر بهتر بشه اوضاع... سریال مرد تاکستان...ادامه مطلب
ما را در سایت سریال مرد تاکستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranehomid بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 14:56

سلامریسه ای که رو بالاخره بعد از چند بار سفارش خریده بودم رو دیروز به کتابخونه ام وصل کردمقشنگ شدبا همه ی غم هایی که دارم بازم زندگی ادامه داره.... زندگی با تلخی هاش... با استرس هایی که این مدت کشیدم...با وجود همه اشون بازم ادامه داره.... به امید روزهای خوب از خدا...پ ن: مشکل گل آقا داره تموم میشه انگاربه اميد خدا، هم خوشحالم، هم از آینده میترسم.... به امید خدا..... سریال مرد تاکستان...ادامه مطلب
ما را در سایت سریال مرد تاکستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranehomid بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1402 ساعت: 22:59

هرچند از طرف همکارا به صورت غیرمستقیم و البته غیر عمدی چیزی در مورد گذشته اش شنیدم که دلم براش سوخت. واقعا براش ناراحت شدم که همچین چیزایی رو تجربه کرده! هرچند خودش هم گفته بود ولی چیزی که شنیدم، گفته هاشو برام ملموس تر کرد! و البته اگر این اتفاقا براش نمی افتاد شاید به قول خودش الان قدر من رو نمیدونست، فرقمون رو احساس نمیکرد...خدا بخیر کنه... پ ن:ته مانده احساس بدم رو هم امیدوارم خدا خودش کمک کنه خوب بشه، و با دل صاف بریم سر زندگیمونهمچنان به لطف خدا امیدوار منتظرم تا خبرهای خوبی بشنویم.... سریال مرد تاکستان...ادامه مطلب
ما را در سایت سریال مرد تاکستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranehomid بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 9:31

میخوابم و بیدار میشم .اما این کابوس بد تموم نمیشه. واقعیت مثل یک پتک روی سرم فرود میاد.باورم نمیشه برای هزارمین بار. اما این اتفاقات تلخ واقعی هست. بابام پیشمون نیست. وقتی فکر میکنم ،به نظرم میاد خود بابام هم،سال قبل همین موقع قطعا فکرش رو نمی‌کرد که امسال پیشمون نباشه. زندگی سختی و آسانی داره. الان تو قسمت سختش هستیم و داره خیلی خیلی سخت میگذره.همه مون داریم ادامه می‌دیم به زندگی. هر کدوممون به نحوی به هم دلداری میدیم و در این روزهای سخت کنار هم هستیم.اما واقعیت تلخی رو داریم پشت سر میگذاریم.الان از خواب بعد. از ظهری بیدار شدم.ظاهرا همه چی آرومه. و مثل همیشه است.اما با یک لحظه فکر یادم می افته نه.بابا کنارمون نیست. و این تلخی رو هیچی شیرین نمیکنه ... چند روز گذشته یه حس شیرین کوچولو حواسم رو پرت کرده بود.که امروز به نظرم اومد که اونم مختص همون روزها بوده . شاید دست خدا بوده که تو اون لحظه ها حواسم رو پرت کرده ..نمیدونم اما خودم و زندگیم رو خدا خودش باید راست و ریس کنه. بدجوری تو کل گیر کردم. اما باز هم سکرت خدا جونم... سریال مرد تاکستان...ادامه مطلب
ما را در سایت سریال مرد تاکستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranehomid بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:03

یه اوضاع آروم با یه همکار خوب !به قدری همه چی آرومه که احساس میکنم یه چیزی درست نیست!! مگه میشه ؟؟ اینقدر خوب بودن ؟؟خداجونم خودت کاری کن که بد نشه برام... خواهش میکنم خداجونم کمکم کن.. التماس میکنم...

سریال مرد تاکستان...
ما را در سایت سریال مرد تاکستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranehomid بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:03

آ ف.پور جوری بود که تعجب کردم که مگه میشه یه آدم اینقدر خوب باشه!!همه چی تا روز تحویل سال بود. بعد فرداش شب حقیقتی از زندگیشو گفت که همه چی رو خراب کرد .هرچند عذرخواهی کرد و خودش هم ناراحت بود شدید . ولی من به لطف خدا خودم رو جمع کردم در حد چند ساعت! چیزی که برای خودم هم بعید به نظر میومد.اما تونستم.و این در سایه داشتن تجربه و تحمل سختی های دیگه ی گذشته ام بود ... ! بالاخره یه جایی به دردم خورد ولی از یک طرف هم دلم واقعا براش سوخت. برای حالش و سرنوشتش!! البته اینکه واقعیت چی باشه هم فقط خدا می‌دونه.من فرض رو گذاشتم که هر چی گفته راسته و به طرف خدا و امید به آینده هلش دادم. اینکه چه کند و چی پیش بیاره دیگه دست من نیست. اما نمیدونم این مدت رو چطور بگذرونم. خودم و حالم و آینده ام رو به خود خدا میسپارم. ان شاالله که مشکل اونم حل بشه و اگر واقعا خدا برای من بخوادش و مناسبی باشه، خدا خودش نشونم بده. . . من که نمیدونم چی درسته چی غلط... خدا جونم ازت خواهش میکنم خودت کمکم کن و چیزی که درسته و به صلاحم اون رو پیش بیار برام. ... تو که میدونی من نمی‌فهمم چی درسته چی غلطه... خودت کمکم کن.... نذار دلم بازم بشکنه... خودت هر چی صلاحمه خودت کمکم کن و پیش بیارش... البته اگر بازم صلاحم شکسته شدنم نباشه... تسلیمت هستم اما ازت کمک میخوام پروردگار مهربانم...پ ن : خودش گفت نهایتش تا شهریور مشکلش حل میشه ،هرچند من نپرسیدم خودش گفت ... اما تا اون موقع چطور قراره رفتار کنه و رفتار کنم ؟. چون ظاهراً نمیتونه دور وایسته... ! از دیروز دارم میبینم که غیر عمد پیام می‌فرسته... و من موندم بین دلم که براش میسوزه و آینده ی مبهمی که با وجود مشکلش هست... خدای من خودت کمکم کن ... سریال مرد تاکستان...ادامه مطلب
ما را در سایت سریال مرد تاکستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranehomid بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:03

روزها شبیه هم

اما دل من همچنان گرفته و تنگ... و البته کمی گنگ...گنگ شناخت آدمهای به ظاهر مهربونم اطرافم... نباید اشتباه کنم... مهربون بودن ،انسانیته.نه بیشتر ...دل ساده ام ...

چرا اینقدر کم توقع هست دلم... ساده متاثر میشه قلبمم... خدایا خودت حواست باشه بهم لطفا.... من خودم نمیدونم جریان چیه....

سریال مرد تاکستان...
ما را در سایت سریال مرد تاکستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranehomid بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 18:42

رنگین کمان...

خودم این اسم رو گذاشتم روش. بدون هیچ رنگ تیره زندگی من پر از رنگهای مختلف ... آب و هوای مختلف ...

گاهی وقتها قشنگیش ناپدید میشه ... اما هست .باز هم از پشت ابرها بیرون میاد ...امروز آ.ل درخواست مهر داد برام که آماده باشه ... یه جورایی مسرور شدم

​​​​​​​عصر هم شم ها.شکی

سریال مرد تاکستان...
ما را در سایت سریال مرد تاکستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranehomid بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 15:49

امروز برای اولین بار تنها رانندگی کردم.حس عجیبی بود.اما اومدم شکر خدا.و !ناگفته نماند که به مناسبت روز ولادت حضرت فاطمه ،برای خانم م. یک شاخه گل خریدم.یک شاخه گل رز با قرمز با کمی گل عروس،در یک کاغذ کادوی روزنامه ای پیچید.خدایی در عین سادگی، خیلی قشنگ شد .خدا جونم ولادت حضرت فاطمه رو برای همه‌ی بندگانت مبارک گردان.به لطف بیکران خودت.خدای من ممنونم به خاطر همه ی نعمت‌هایی که به من دادی.ممنون که مواظب مادر و خانواده عزییرم هستیی... سریال مرد تاکستان...ادامه مطلب
ما را در سایت سریال مرد تاکستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranehomid بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 15:49

دلم تاب غمش رو نداره. مثل یه خواب ترسناک و بسیار غم انگیزه.رفتن سر خاک عزیزت.سر خاک بابات.حتی با نوشتنش هم اشکم سرازیر میشه.ببخش باباجونم.قلبم طاقتش رو نداره.دلم تاب نمیاره. دلم آرامش میخواد...دلم عشق و آرامش میخواد... دلم هنوز چهارده ساله اس...یه دخترک کوچولو که دلش رفته بود برای کسی که با تمام وجود فکر میکرد که طرفبراش ارزش و احترام و عشق قائله.عصر برای روز رغایب مامان الی مراسم گرفتن.هرچند دلم میخواست برم اما جسم و دلم اجازه نداد...خدا رحمت کنه همه ی رفتگان رو .. سریال مرد تاکستان...ادامه مطلب
ما را در سایت سریال مرد تاکستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranehomid بازدید : 83 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 15:49